LOVE

 دلتنگی یعنی اینکه دقیقه به دقیقه گوشیتو چک کنی و وانمود کنی داری ساعت گوشیتو میبینی…

نوشته شده در دو شنبه 28 اسفند 1391برچسب:,ساعت 22:29 توسط mehdi dehghan| |

 ..

نوشته شده در دو شنبه 28 اسفند 1391برچسب:,ساعت 22:25 توسط mehdi dehghan| |

 چــِــــــقَــــבر عـَمیــــــق مـےشِـــــکنم وَقـــــتـــے….

 
مــے فــَـــهـمَم….بـــــا بــُـغـــــــض مــے نـــوشــــتَم….
 
بــا خــَنـבه مـے خـــــــوانـــــבے….
نوشته شده در دو شنبه 28 اسفند 1391برچسب:,ساعت 21:57 توسط mehdi dehghan| |

 اگر ماه بودم به هرجا که بودم

سراغ تو را از خدا می گرفتم

وگر سنگ بودم به هر جا که بودی
سر رهگذار تو جا می گرفتم

اگر ماه بودی به صد ناز شاید
شبی بر لب بام من می نشستی

وگر سنگ بودی به هرجا که بودم
مرا می شکستی، مرا می شکستی
 
نوشته شده در یک شنبه 27 اسفند 1391برچسب:,ساعت 1:4 توسط mehdi dehghan| |

 


ادامه مطلب
نوشته شده در پنج شنبه 24 اسفند 1391برچسب:,ساعت 13:17 توسط mehdi dehghan| |

 هر شب

وقتی که آخرین عابر هم
از کوچه پس کوچه های شهر
به خانه می خزد
و آخرین چراغ هم خاموش می شود
یاد تو
زیر پوست تنم
جوانه می زند
و خاطرت مرا
سر سبز می کند
چنان بی تاب می شوم
که دلم
برای لحظه ای دیدار
بی صبر و بی قرار
گوش کن
تیک تاک ساعت
آمدن و رفتن ثانیه ها را خبر می دهد
چه بی درنگ می ایند
و چه پر شتاب می روند
می ایند
تا آهسته آهسته مرا از تو دور تر سازند
و می روند
تا ذره ذره
گرمی این آتش افتاده به جانم را
با خود ببرند
چه خیال باطلی
چه سعی بیهوده ای
از این همه کوشش بی حاصل
چرا خسته نمی شوند؟ 
نوشته شده در پنج شنبه 24 اسفند 1391برچسب:,ساعت 12:58 توسط mehdi dehghan| |

 

 
پریشانم.
چه میخواهی تو از جانم
مرا بی انکه خود خواهم اسیر زندگی کردی
خداوندا تو مسئولی
خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است
چه زجری میکشد ان کس که انسان است و از احساس سرشار است
نگاه ساکت باران به روی صورت دوستان دزدانه میلغزد
همه گویند عجب این شخص خوشحال است
ولی یاران نمی دانند که من دریایی از دردم
به ظاهر گر چه میخندم ولی
اندر سکوت تلخ گریانم...
نوشته شده در چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:,ساعت 23:28 توسط mehdi dehghan| |

 

 
هر روز می پرسی که : آیا دوستم داری ؟
 
من جای پاسخ بر نگاهت خیره می مانم
 
تو در نگاه من چه می خوانی نمی دانم
 
اما به جای من تو پاسخ می دهی : آری
 
ما هر دو می دانیم
 
چشم زبان پنهان و پیدا راز گویانند
 
و آنها که دل با یکدگر دارند
 
حرف ضمیر دوست را ناگفته می دانند
 
ننوشته می خوانند
 
من دوست دارم را
 
پیوسته در چشم تو می خوانم
 
نا گفته می دانم
 
من آنچه را احساس باید کرد
 
یا از نگاه دوست باید خواند
 
هرگز نمی پرسم
 
هرگز نمی پرسم که : آیا دوستم داری ؟
 
قلب من وچشم تو می گوید به من آری
 
نوشته شده در چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:,ساعت 22:11 توسط mehdi dehghan| |

 

نوشته شده در چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:,ساعت 12:59 توسط mehdi dehghan| |

به  عشق مسی که دیشب ترکوند 

نوشته شده در چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:,ساعت 12:34 توسط mehdi dehghan| |

 خدا ما رو برای هم نمی‌خواست .. فقط می‌خواست همو فهمیده باشیم

 
بدونیم نیمه‌ی ما مال ما نیست .. فقط خواست نیمه مونو دیده باشیم
 
 
تموم لحظه های این تب تلخ .. خدا از حسرت ما با خبر بود
 
 
خودش ما رو برای هم نمی‌خواست .. خودت دیدی دعامون بی‌اثر بود..
نوشته شده در چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:,ساعت 3:6 توسط mehdi dehghan| |

 

 
بچه بودیم راحت دلمون نمی شکست 
بزرگ شدیم خیلی آسون دلمون می شکنه
 
 
 
بچه بودیم همه رو 10 تا دوست داشتیم
بزرگ که ش
بچه بودیم از آسمان باران می آمد
بزرگ شده ایم از چشمهایمان می آید
 
 
 
بچه بودیم همه چشمای خیسمون رو میدیدن 
بزرگ شدیم هیچکی نمیبینه
 
 
 
بچه بودیم تو جمع گریه می کردیم 
بزرگ شدیم تو خلوت 
 
دیم بعضی ها رو هیچی
بعضی هارو کم و بعضی ها رو بی نهایت دوست داریم
 
 
 
بچه که بودیم قضاوت نمی کردیم و همه یکسان بودن 
بزرگ که شدیم قضاوتهای درست و غلط باعث شد که 
اندازه دوست داشتنمون تغییر کنه 
کاش هنوزم همه رو 
به اندازه همون بچگی ۱۰ تا دوست داشتیم 
 
 
 
بچه که بودیم اگه با کسی
دعوا میکردیم ۱ ساعت بعد از یادمون میرفت
بزرگ که شدیم گاهی دعواهامون سالها تو یادمون مونده و آشتی نمی کنیم
 
 
 
بچه که بودیم بزرگترین آرزومون داشتن کوچکترین چیز بود 
بزرگ که شدیم کوچکترین آرزومون داشتن بزرگترین چیزه
 
 
 
بچه که بودیم بچه بودیم
بزرگ که شدیم بزرگ که نشدیم هیچ؛
دیگه همون بچه هم نیستیم 
***********
نوشته شده در چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:,ساعت 2:38 توسط mehdi dehghan| |

 

چه سخته مال هم باشیم و بی‌هم .. می‌بینم میری و می‌بینی میرم
 
تو وقتی هستی اما دوری از من .. نه میشه زنده باشم نه بمیرم
 
 نمیگم دلخور از تقدیرم اما .. تو میدونی چقدر دلگیره این عشق
 
فقط چون دیر باید می‌رسیدیم .. داره رو دست ما می‌میره این عشق
نوشته شده در چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:,ساعت 2:28 توسط mehdi dehghan| |


Power By: LoxBlog.Com