LOVE

 دلم برای همه میسوزه. وقتی میبینم میخندند وقتی میبینم همه سعی و تلاششون اینه که شادی کنن. یعنی اونا این آرامشی رو که من بعد از گریه بدست میارم تا حالا احساس کردن؟ یعنی شادی اونا هم به اندازه غم من وفاداره؟ فکر نمیکنم! من با این غم بزرگ شدم. با این غم روز به روز بیشتر آشنا شدم. روز به روز بیشتر بهش وابسته میشم….میدونم اون تنها چیزیه که میتونم همیشه روش حساب کنم….

الان دیگه اونو از خودم میدونم…باهاش راحتم…حتی دوستش دارم! فکر میکنم هروقت بخوام میتونم بهش رو بندازم. اونه که هیچوقت منو تنها نمیزاره… اونه که همیشه و همه جا با من هست….اون راز بزرگ منه! بجز خودمو خودش کس دیگه ای از این راز خبر نداره!

اونا میخندن… منم جلوی اونا میخندم ولی سنگینی این خنده رو روی لبام احساس میکنم.

مدتهاست دارم با این سنگینی زندگی میکنم دیگه باید بهش عادت کرده باشم اما نه!

چند وقت پیش توی یک مهمونی یکی از دوستای قدیمیم وقتی منو دید بهم گفت طبق معمول خندانی…. از بعد از این جمله اش رفتم تو فکر.

تازه فهمیده بودم تضاد خودم رو! همیشه سعی میکنم جلوی دیگران بخندم تا کسی از گریه هام باخبر نشه. انقدر این کار برایم عادی شده که دیگه خودم هم خودم رو نمیشناسم! اما وقتی گوشه ای رو گیر میارم که میدونم کسی منو نمیبینه تازه خودمو پیدا میکنم. خیلی دلم میخواد میتونستم با صدای بلند داد بزنم و به همه بگم اون آدم خندونی که شما ها میشناسید اون من نیستم! اما ….



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در یک شنبه 9 تير 1392برچسب:,ساعت 13:16 توسط mehdi dehghan| |


Power By: LoxBlog.Com